25
مهر

کتاب درست‌خوانی و زیباخوانی قرآن : ویژه‌ی دبستان

 

نام کتاب :
درست‌خوانی و زیباخوانی قرآن با رسم‌الخط کم‌علامت به همراه جزء سی‌ام و چهل درس تربیتی: ویژه‌ی دبستان

 

 

 

 


ناشر :
آیه نور
نویسنده :
علی قاسمی
تهیه و تنظیم :
موسسه فرهنگی قرآن و عترت نورالثقلین
ویراستار :
ابوالفضل صبرعلیلو
تصویرگر :
نگار کیان‌سرشت
کلمات کلیدی :
قرآن - قرائت - راهنمای آموزشی (ابتدایی)
شابک :
9786008114321
قطع :
رحلی (شومیز)
آخرین چاپ :
5
سال چاپ :
1395
صفحات :
128
تیراژ :
3000
جلد :
2


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

25
مهر

تحلیل جامع از «زندگی به سبک اسلامی»قسمت اول

به دلیل تبدیل شدن دنیا به دهکده کوچک و همچنین به دلیل پیشرفت تکنولوژی، به ویژه شبکه مجازی، و آسان شدن ارتباطات بین مردم کشورها، و تهاجم فرهنگی از طر ف دشمنان، تبدیل شدن سبک و مدل زندگی جامعه اسلامی به ویژه ایرانی به سبک غربی به سرعت روبه جلو است.

 

 

 

فصل اول «زندگی خانوادگی به سبک اسلامی» 
از آنجایی که بنیاد و پایه زندگی هر جامعه ای از خانواده شکل می گیرد، فصل اول «زندگی به سبک اسلامی» به کانون خانواده اختصاص دارد، و این «زندگی خانوادگی به سبک اسلامی» مشخصه هایی دارد برای آشنایی بیشتر هریک از این سبک ها را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهیم؛

یکم «ازدواج، فرزند آوری، تکثیر نسل و ساختن نسل صالح»
نخستین مشخصه زندگی به سبک اسلامی«ازدواج، فرزند آوری وتکثیر نسل و ساختن نسل صالح» است‌‌‌‌؛ فهم و تفسیر صحیح و همه جانبه از این «سبک از زندگی اسلامی» نیازمند به بیان و توضیح چند نکته است؛

نکته اول‌؛ این است زندگی به سبک اسلامی از جنس و سنخ رهبانیت مسیحیت نیست که ترک ازدواج را تشویق و ترغیب کند، و همچنین از جنس و نوع زندگی به سبک غربی نیست که ارتباط و معاشرت بین زن و مرد بی مرز وحد باشد که زن، زن همه مردان، و مرد نیز مرد همه زنها باشد، بلکه «تشکیل نهاد خانواده» و «ازدواج بین دختر و پسر» زندگی به سبک اسلامی است، از همین روقرآن کریم در سه آیه زنان و مردان را به ازدواج تشویق و دعوت کرده است، از همین جهت در آیه (30 سوره مبارکه نور) می فرماید:

«وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ:مردان و زنان بى همسر خود را همسر دهید و همچنین غلامان و کنیزان صالح را، اگر فقیر و تنگدست باشند. خداوند از فضل خود آنان را بى نیاز مى سازد؛ خداوند گشایش دهنده و آگاه است».

و نیز در ایه (21) سوره روم می فرماید: «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ :و از نشانه هاى او این است که همسرانى از جنس خودتان براى شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید و در میانتاتان مودت و رحمت قرار داد. در این نشانه هایى است براى گروهى که تفکر مى کنند».

و همچنین در ایه «3 سوره نساء» می فرماید: «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِی الْیَتامى فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ ذلِکَ أَدْنى أَلاَّ تَعُولُو: و اگر مى ترسید که [به هنگام ازدواج با دختران یتیم ]عدالت را رعایت نکنید [از ازدواج با آنان چشم پوشى کنید و] با زنان پاک [دیگر] ازدواج کنید دو یا سه یا چهار همسر و اگر مى ترسید عدالت را [در باره همسران متعدد] رعایت نکنید، تنها یک همسر بگیرید و یا از زنانى که مالک آنهایید، استفاده کنید. این کار از ظلم و ستم بهتر جلوگیرى مى کند».

علاوه بر آیات، در روایات نیز جامعه را تشویق به ازدواج و تشکیل خانواده می نماید از همین روست که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می فرماید:
«من تزوج فقد احرز نصف دینه». (وسائل الشیعه، ج ۱۴، ص ۵).:هر کس ازدواج کند، به درستى که از نصف دینش پاسدارى کرده است»

و نیزمي فرمايند: «ما بُني بِناءً في الإسلام أحبّ إلي الله عزّوجلّ من التّزويج :(مکارم الاخلاق، 196) هيچ چيزي نزد خداوند محبوبتر از ازدواج نيست».

و از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) رسيده است: «تَزوّجوا، فَانّ التّزويج سُنّه رسول الله(صلي الله عليه و آله وسلم)، فانّهُ کان يقول: من کان يُحبّ أن يتّبع سُنّتي، فانّ من سُنّتي التّزويج (کافی ج5، 239):ازدواج کنيد، که همانا ازدواج کردن سنت رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) است که همواره مي فرمودند: هر کسي که دوست دارد از سنت من تبعيت کند، همانا «ازدواج کردن» از سنت من است.»

از این روست که فقیهان، ازدواج را ازمستحبّات مؤکد بر شمرده اند و آن را براى کسى که به سبب نگرفتن همسر به گناه بیفتد، واجب دانسته اند.

نکته دوم: درزندگی به «سبک اسلامی» تجرد امری ناشایسته و زیانبار بوده و مورد نکوهش شدید قرار گرفته است. در سخنان پیشوایان دین علیهم السلام نکوهش عزوبت به صورتهای مختلف مطرح شده است ازهمین رو امام صادق علیه السلام فرمود: «رَکعَتانِ یصَلیهِمَا الْمُتَزَوِّجُ افْضَلُ مِنْ سَبْعینَ رَکعَةً یصَلّیها اعْزَبُ (من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۳۸۴) دو رکعت نمازِ مردِ متأهّل، از هفتاد رکعت نمازِ فرد مجرّد برتر است.»

و همچنین مردی به حضور امام باقر علیه السلام شرفیاب شد. آن حضرت از وی پرسید: زن داری؟ گفت: نه. حضرت فرمود: من دوست ندارم همه دنیا را داشته باشم، ولی یک شب مجرّد زندگی کنم. سپس فرمود:دو رکعت نماز مردِ متأهّل با فضیلت تر است از مرد عزبی که شب را با عبادت به صبح رساند و روز را روزه بدارد. آنگاه حضرت هفت دینار به آن مرد داد و فرمود: این پول را صرف ازدواج کن(بحارالانوار، ج ۱۰۳، ص ۲۲۱)

امام رضا علیه السلام فرمود: روزی امام باقر علیه السلام از زنی درباره وضعیت زندگی‌اش پرسید. زن گفت: من «متبتّله» هستم.حضرت پرسید: مقصودت از «تبتّل» چیست؟ جواب داد: اصلًا نمی‌خواهم ازدواج کنم. حضرت فرمود: چرا؟ عرض کرد: می‌خواهم با مجرّد ماندن، به فضیلت (و اجر و ثواب) دست یابم. حضرت فرمود: برگرد، (و چنین سخن مگوی)، اگر در عزوبت ارزش و فضیلتی بود، حضرت فاطمه علیها السلام در دستیابی به آن از تو سزاوارتر بود، چون هیچ زنی برتر از او نیست.(بحارالانوار، ج ۱۰۳، ص ۲۱۹)

نکته سوم‌‌؛ در «زندگی به سبک اسلامی» نه تنها ازدواج از منزلت خاص برخوردار است بلکه «تکثیر نسل» و «فرزند آوری» به عنوان ارزش و از منزلت و جایگاه خاصی برخوردار است تا جایی که مورد مباحات شمرده شده است.

از همین رو در حدیثی از امام محمد باقر(علیه السلام) می خوانیم:
«قَالَ ‏قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) تَزَوَّجُوا بِكْراً وَلُوداً وَ لَا تَزَوَّجُوا حَسْنَاءَ جَمِيلَةً عَاقِراً فَإِنِّي أُبَاهِي بِكُمُ الْأُمَمَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ(.الكافي، ج ۵، ص 333.)؛ پیامبر فرمود با دختر باکره ای که فرزندآور است ازدواج کنید و با زن نازای زیبا ازدواج نکنید زیرا من به فزونی جمعیت شما در روز قیامت مباهات می کنم»

در حدیثی دیگر از امام صادق(علیه السلام) می خوانیم: «عِد ‏قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَكْثِرُوا الْوَلَدَ أُكَاثِرْ بِكُمُ الْأُمَمَ غَدا»(همان، ج6، ص62)؛ رسول خدا فرمود: بر تعداد فرزندان بیافزایید تا در روز قیامت به فزونی شما بر امت ها تفاخر کنم).

و همچنین امام صادق علیه السلام از پیا مبرگرامی روایت کرده که فرمودند: «أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) تَزَوَّجُوا الْأَبْكَارَ فَإِنَّهُنَّ أَطْيَبُ شَيْ‏ءٍ أَفْوَاهاً وَ أَدَرُّ شَيْ‏ءٍ أَخْلَافاً وَ أَفْتَحُ شَيْ‏ءٍ أَرْحَاماً أَمَا عَلِمْتُمْ أَنِّي أُبَاهِي بِكُمُ الْأُمَمَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى بِالسِّقْط…»(توحید صدوق، ص 359)؛ (رسول خدا(ص) فرمود با دختران باکره ازدواج کنید زیرا آنها از جهت بوی دهان خوشبوتر و از حیث شیردهی پرشیرتر و از لحاظ رحم فراخ ترند؛ آیا نمی دانید که من در روز قیامت به فزونی شما بر امّتها حتی به جنین سقط شده افتخار می کنم؟).

نکته چهارم، این است در زندگی به سبک اسلامی «تکثیر نسل به انگیز ه ساختن نسل صالح» در دامن پاک والدین از اهمیت و ارزش بالا برخوردار است، از همین روست در آیات متعدد قرآن در دعای انبیا ءالهی داشتن نسل صالح از حق تعالی درخواست شده و امده است:

﴿رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ؛ پروردگارا! من برخی از فرزندانم را در درّه ای بی کشت و زرع نزد خانه محترمت سکونت دادم؛ پروردگارا! برای اینکه نماز را بر پا دارند؛ پس دل های گروهی از مردم را به سوی آنان علاقمند و متمایل کن، و آنان را از انواع محصولات و میوه ها روزی بخش، باشد که سپاس گزاری کنند.﴾(ابراهیم:۳۷)

﴿رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلَاةِ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ؛ پروردگارا! مرا بر پادارنده نماز قرار ده، و نیز از فرزندانم [برپادارندگان نماز قرار ده]. و پروردگارا! دعایم را بپذیر.﴾(ابراهیم:۴۰)

﴿وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ؛ ذریه و نسل مرا برای من صالح و شایسته گردان که من به سوی تو بازگشتم و به یقین از تسلیم شدگان [به فرمان ها و احکام] توام.﴾(احقاف:۱۵)

﴿رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ؛ پروردگارا! ما را تسلیم فرمان خود قرار ده! و از دودمان ما، امتی که تسلیم فرمانت باشند، به وجود آور!﴾(بقره:۱۲۸)

﴿قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ؛ گفت: پروردگارا! مرا از سوی خود فرزندی پاک و پاکیزه عطا کن، یقیناً تو شنوای دعایی.﴾(آل عمران:۳۸)

﴿رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينإِمَامًا؛ پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مایه روشنی چشم ما قرار ده، و ما را برای پرهیزگاران پیشوا گردان!﴾(فرقان:۷۴)

﴿رَبِّ هَبْ لِي مِنَالصَّالِحِينَ؛ پروردگارا! مرا فرزندی که از صالحان باشد عطا کن.﴾(صافات:۱۰۰)

جمع بندی
بنابراین تشکیل خانواده، ازدواج با انگیزه تکثیر نسل و ساختن نسل صالح مهمترین سبک از «زندگی به سبک اسلامی» است و این یکی از تفاوت‌های مهم بین «زندگی به سبک غربی» با «زندگی به سبک اسلامی» است.

منبع: تحلیل جامع از «زندگی به سبک اسلامی»/سید محمدتقی قادری»


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

20
مهر

«تحلیل جامع از امامت طولانی حضرت مهدی سلام الله علیه از سال «255 تا 1445ه.ق»| «قسمت دهم»

 حرام بودن توقیت و تعیین زمان ظهور
دهمین پرسش این است آیا می توان با ملاحظه برخی از علائم ظهور زمان ظهور را تعيين و پیشگویی نمود، آنچه که درسال های اخیر برخی با تعبیر به اینکه ((ظهور صغرا)) واقع شده است پس((ظهور کبرا)) نزدیک واقع شدن است تعیین وقت و زمان ظهور می کنند؟ 

 

 

 

 

در پاسخ به این پرسش باید گفت:
اولا؛ حقیقتی كه باید بدان توجّه داشت، این است كه ائمه علیهم السلام با وجود آنكه بسیار، از امام مهدی(عج) سخن گفته و ویژگی‌های دوران ایشان و نشانه‌های ظهورش را برشمرده‌اند، امّا از بیان زمان ظهور خودداری كرده و حتّی مردم را از مشخّص كردن زمان خاصّی برای ظهور ایشان، نیز نهی كرده‌اند.

امامان (علیهم السلام) به ما دستور داده‌اند، هر كس را که از زمان ظهور خبر می‌دهد، تكذیب كنیم، زیرا زمان ظهور یكی از اسرار الهی است كه خداوند بزرگ، با حكمتی، آن را از مردم پوشیده و پنهان نگاه داشته است.

از همین رو در بیش از چهارده روایاتی که در این باب وارد شده است هرگونه توقیت و تعیین زمان خاص برای ظهور حرام دانسته شده است و تحت هیچ عنوانی جایز نیست، رسالت و تکلیف منتظران این است که ((وقاتون)) را تکذیب نمایند که برخی از این روایات جهت معرفت بیشتر دراینجا می آوریم:

1- مرحوم کلینی از فضیل بن یسار روایت کرده که امام باقر (علیه‌السّلام) تعیین‌کنندگان وقت ظهور راسه بار تکذیب کرده است.«عَنِ الْفَضْلِ (الفضیل) بْنِ یَسَارٍ بْنِ یَسَارٍ عَنْ اَبِی جَعْفَرٍ (علیه‌السّلام) قَالَ: قُلْتُ: لِهَذَا الْاَمْرِ وَقْتٌ؟ فَقَالَ: کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ اِنَّ مُوسَی (علیه‌السّلام) لَمَّا خَرَجَ وَافِداً اِلَی رَبِّهِ وَاعَدَهُمْ ثَلَاثِینَ یَوْماً فَلَمَّا زَادَهُ اللَّهُ عَلَی الثَّلَاثِینَ عَشْراً قَالَ قَوْمُهُ قَدْ اَخْلَفَنَا مُوسَی فَصَنَعُوا مَا صَنَعُوا فَاِذَا حَدَّثْنَاکُمُ الْحَدِیثَ فَجَاءَ عَلَی مَا حَدَّثْنَاکُمْ بِهِ فَقُولُوا صَدَقَ اللَّهُ وَاِذَا حَدَّثْنَاکُمُ الْحَدِیثَ فَجَاءَ عَلَی خِلَافِ مَا حَدَّثْنَاکُمْ بِهِ فَقُولُوا صَدَقَ اللَّهُ تُؤْجَرُوا مَرَّتَیْنِ.:فضیل بن یسار گوید: به امام باقر (علیه‌السّلام) عرض کردم: برای این امر وقتی هست؟ فرمود وقت‌گذاران دروغ‌گویند، وقت‌گذاران دروغ‌گویند، وقت‌گذاران دروغ‌گویند. همانا موسی (علیه‌السّلام) چون (در طور سینا) به پروردگار خود برای پیغام بردن وارد شد، قومش را وعده سی روز داد، و چون خدا ده روز بر سی روز افزود قومش گفتند: موسی با ما خلف وعده کرد، و کردند آنچه کردند (یعنی گوساله‌پرست شدند) پس اگر ما خبری بشما گفتیم و طبق گفته ما واقع شد، بگوئید: خدا راست فرموده است و اگر بشما خبری گفتیم و بر خلاف گفته ما واقع شد، بگوئید: خدا راست فرموده است تا دو پاداش گیرید. ( الاصول من الکافی، ج۱، ص۳۶۸، ح۵،) عبارت «کذب الوقاتون»، که در روایت از زبان امام باقر (علیه‌السّلام) سه مرتبه تکرار شده دلیل بر این است که نباید برای ظهور امام زمان وقت تعیین کرد و کسانی هم که از هر راه ممکن، وقتی را برای ظهور معین می‌کنند، دروغ می‌گویند.

2- کلینی در روایت موثق دیگر از ابی بصیر روایت می کند امام صادق (علیه‌السّلام فرمود: (( عَنْ اَبِی بَصِیرٍ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السّلام) قَالَ: سَاَلْتُهُ عَنِ الْقَائِمِ (علیه‌السّلام) فَقَالَ: کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ اِنَّا اَهْلُ بَیْتٍ لَا نُوَقِّتُ:.ابوبصیر می‌گوید: از امام صادق (علیه‌السّلام) در مورد امام قائم (علیه‌السّلام) پرسیدم، فرمود: وقت‌گذاران دروغگویند، ما خانواده‌ای هستیم که تعیین وقت نمی‌کنیم.لاصول من الکافی، ج۱، ص۳۶۸.

3- مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ روایت می کند که امام صادق علیه السلام فرمود: ((یَا مُحَمَّدُ مَنْ اَخْبَرَکَ عَنَّا تَوْقِیتاً فَلَا تَهَابَنَّ اَنْ تُکَذِّبَهُ فَاِنَّا لَا نُوَقِّتُ لِاَحَدٍ وَقْتاً.: ‌ای محمّد هر کس از جانب ما تعیین وقت را به تو خبرداد نگران نباش از این که او را دروغ پنداری؛ زیرا ما برای احدی وقتی را تعیین نمی‌کنیم.)) (الغیبه، ص۲۸۹).

ثانیا: راز وسر حرام بودن ((توقیت)) و تعیین زمان معین برای ظهور تاقبل علائم ظهور حتمیه به دلیل آسیب های اعتقادی، روحی وروانی است که به دنبال دارد.

نخستین آسیب و پیامدهای تعیین وقت برای ظهور امام زمان (علیه‌السّلام) این است که در صورت تعیین وقت، و ظهور نکردن آن حضرت در آن وقت تعیین شده، ((خلف وعده الهی)) لازم می‌اید. امام باقر (علیه‌السّلام) به فضیل بن یسار فرمود: تعیین‌کنندگان وقت دروغگویند. بعد از این سخن، حضرت به پیامد تعیین وقت این‌گونه اشاره می‌کند:((اِنَّ مُوسَی (علیه‌السّلام) لَمَّا خَرَجَ وَافِداً اِلَی رَبِّهِ وَاعَدَهُمْ ثَلَاثِینَ یَوْماً فَلَمَّا زَادَهُ اللَّهُ عَلَی الثَّلَاثِینَ عَشْراً قَالَ قَوْمُهُ قَدْ اَخْلَفَنَا مُوسَی فَصَنَعُوا مَا صَنَعُوا.:همانا موسی (علیه‌السّلام) چون (در طور سینا) به پروردگار خود برای پیغام بردن وارد شد، قومش را وعده سی روز داد، و چون خدا ده روز بر سی روز افزود قومش گفتند: موسی با ما خلف وعده کرد، و کردند آنچه کردند (یعنی گوساله پرست شدند.

منظور امام (علیه‌السّلام) از بیان این مطلب درباره حضرت موسی (علیه‌السّلام) این است که اگر برای ظهور حضرت مهدی (علیه‌السّلام) وقت مشخصی تعیین می‌شد و به هر علتی وقت ظهور به تاخیر می‌افتاد، خلف وعده می‌شد و مردم می‌گفتند: چرا در این موعد مقرر حضرت ظهور نکرد در حالی که رسول خدا و ائمه اطهار به صورت قطعی از ظهور آن حضرت به فرمان خداوند خبر داده‌اند. همچنانکه حضرت موسی (علیه‌السّلام) به قومش وعده داده بود که بعد از سی روز به سوی آنان باز خواهد گشت؛ ولی خداوند متعال، ده روز دیگر را بر این مدت اضافه کرد و حضرت ده روز دیرتر در میان قومش بازگشت. مردم در اثر خلف این وعده، گوساله‌پرست شدند.

دومین پیامد و اسیب ((قساوت قلب و برگشت مردم از اسلام)) است، چراکه وقتی منتظران عاشق، امیدوار چشم به در ببینند زمان معینی بر ای ظهور تعیین شده است ولی حضرت نیامده است ناامید می شوند و اندیشه مهدویت را انکار می کنند. این دو پیامد((قساوت قلب،و انکار مهدویت)، در روایت ذیل بیان شده است، چراکه علی بن یقطین یکی از شیعیان و اصحاب امام موسی کاظم (علیه‌السّلام) است. که او با توجه به روایتی که از مولایش حضرت موسی بن جعفر شنیده بود، در پاسخ پدرش که چرا وقت ظهور معین نشده، پیامد آن را (( قساوت قلب و برگشت مردم از اسلام))در صورت محقق نشدن ظهور در موعد مقرر بیان کرده است:((قَالَ قَالَ لِی اَبُو الْحَسَنِ علیه السلام:الشِّیعَةُ تُرَبَّی بِالْاَمَانِیِّ مُنْذُ مِائَتَیْ سَنَةٍ: قَالَ وَقَالَ یَقْطِینٌ لِابْنِهِ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ مَا بَالُنَا قِیلَ لَنَا فَکَانَ وَقِیلَ لَکُمْ فَلَمْ یَکُنْ قَالَ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ اِنَّ الَّذِی قِیلَ لَنَا وَلَکُمْ کَانَ مِنْ مَخْرَجٍ وَاحِدٍ غَیْرَ اَنَّ اَمْرَکُمْ حَضَرَ فَاُعْطِیتُمْ مَحْضَهُ فَکَانَ کَمَا قِیلَ لَکُمْ وَاِنَّ اَمْرَنَا لَمْ یَحْضُرْ فَعُلِّلْنَا بِالْاَمَانِیِّ فَلَوْ قِیلَ لَنَا اِنَّ هَذَا الْاَمْرَ لَا یَکُونُ اِلَّا اِلَی مِائَتَیْ سَنَةٍ اَوْ ثَلَاثِمِائَةِ سَنَةٍ لَقَسَتِ الْقُلُوبُ وَلَرَجَعَ عَامَّةُ النَّاسِ عَنِ الْاِسْلَامِ وَلَکِنْ قَالُوا مَا اَسْرَعَهُ وَمَا اَقْرَبَهُ تَاَلُّفاً لِقُلُوبِ النَّاسِ وَتَقْرِیباً لِلْفَرَج:علی بن یقطین گوید: حضرت موسی بن جعفر (علیه‌السّلام) به من فرمود:دویست سال است که شیعه با آرزوها تربیت می‌شود: (چون علی این خبر را برای پدرش نقل کرد) یقطین که در دستگاه سفاح و منصور خدمت می‌کرد) به پسرش علی بن یقطین گفت: چرا آنچه درباره ما گویند (از پیشرفت دولت بنی عباس) واقع شود و آنچه درباره شما گویند از ظهور دولت حق) واقع نشود؟علی به پدرش گفت: آنچه درباره ما و شما گفته شده از یک منبع است، (و آن منبع وحی است که به توسط جبرئیل و پیغمبر و ائمه (علیهم‌السّلام) به مردم می‌رسد)جز این‌که امرشما چون وقتش رسیده بود، مطابق آنچه به شما گفته بودند واقع گشت،ولی امر ما وقتش نرسیده است، لذا با آرزوها دلگرم گشته‌ایم. اگر به ما بگویند:این امر (ظهور دولت حق) تا دویست یا سیصد سال دیگر واقع نمی‌شود، دلها سخت شود و بیشتر مردم از اسلام برگردند، ولی می‌گویند: چقدر زود می‌آید، چقدر به شتاب می‌آید، برای اینکه دلها گرم شود و گشایش نزدیک گردد.)(الاصول من الکافی،ج۱،ص ۳۶۹).

البته توجه به این نکته بسیار مهم است و ان اینکه هرچند ما از تعیین زمان برای ظهور نهی شده ایم اما این بدان معنا نیست که با موضوع ظهور به عنوان واقعه ای دور از دسترس که در آینده ای دور و نامعلوم به وقوع می پیوندد برخورد کنیم، بلکه باید همواره خود را در چند قدمی ظهور ببینیم و امیدوار باشیم که در زمان حیات خود، ظهور حضرت حجت، علیه السلام، را درک کنیم چراکه دردعا عهد می خوانیم((اللهم اکشف هذه الغمة عن هذه الامة بحضوره و عجل لنا ظهوره انهم یرونه بعیدا و نریه قریبا:بارخدایا! اندوه و دلتنگی این امت را با حضور ولی خود برطرف ساز و در ظهور او شتاب کن.دیگران ظهور او را دور می بینند ولی ما آن را نزدیک می بینیم)).

منبع:«تحلیل جامع از امامت طولانی حضرت مهدی سلام الله علیه از سال «255 تا 1445ه.ق»/ سید محمدتقی قادری»


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

20
مهر

تحلیلی از دوران امام مجتبی(ع) و صلح ایشان با معاویه

دوران امام مجتبی‌(علیه‌الصّلاةوالسّلام) و حادثه‌ی صلح آن بزرگوار با معاویه، یا آن چیزی که به نام صلح نامیده شد، حادثه‌ی سرنوشت‌ساز و بی‌نظیری در کل روند انقلاب اسلامیِ صدر اول بود. دیگر ما نظیر این حادثه را نداشتیم. توضیح کوتاهی راجع به این جمله عرض کنم و بعد وارد اصل مطلب بشوم. انقلاب اسلام، یعنی تفکر اسلام و امانتی که خدای متعال به نام اسلام برای مردم فرستاد، در دوره‌ی اول، یک نهضت و یک حرکت بود و در قالب یک مبارزه و یک نهضت عظیم انقلابی، خودش را نشان داد و آن در هنگامی بود که رسول خدا(صلّی‌اللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم)، این فکر را در مکه اعلام کردند و دشمنان تفکر توحید و اسلام، در مقابل آن صف‌آرایی نمودند؛ برای این‌که نگذارند این فکر پیش برود. پیامبر، با نیرو گرفتن از عناصر مؤمن، این نهضت را سازماندهی کرد و یک مبارزه‌ی بسیار هوشمندانه و قوی و پیشرو را در مکه به وجود آورد. این نهضت و مبارزه، سیزده سال طول کشید. این، دوره‌ی اول بود.

 

 

 

 

بعد از سیزده سال، با تعلیمات پیامبر، با شعارهایی که داد، با سازماندهی‌یی که کرد، با فداکاری‌یی که شد، با مجموع عواملی که وجود داشت، این تفکر، یک حکومت و یک نظام شد و به یک نظام سیاسی و نظام زندگی یک امت تبدیل گردید و آن هنگامی بود که رسول خدا(ص) به مدینه تشریف آوردند و آن‌جا را پایگاه خودشان قرار دادند و حکومت اسلامی را در آن‌جا گستراندند و اسلام از شکل یک نهضت، به شکل یک حکومت تبدیل شد. این، دوره‌ی دوم بود.
این روند، در ده سالی که نبیّ‌اکرم(ص) حیات داشتند و بعد از ایشان، در دوران خلفای چهارگانه و سپس تا زمان امام مجتبی‌(علیه‌الصّلاةوالسّلام) و خلافت آن بزرگوار - که تقریباً شش ماه طول کشید - ادامه پیدا کرد و اسلام به شکل حکومت، ظاهر شد. همه چیز، شکل یک نظام اجتماعی را هم داشت؛ یعنی حکومت و ارتش و کار سیاسی و کار فرهنگی و کار قضایی و تنظیم روابط اقتصادی مردم را هم داشت و قابل بود که گسترش پیدا کند و اگر به همان شکل پیش می‌رفت، تمام روی زمین را هم می‌گرفت؛ یعنی اسلام نشان داد که این قابلیت را هم دارد.
در دوران امام حسن(ع)، جریان مخالفی آن‌چنان رشد کرد که توانست به صورت یک مانع ظاهر بشود. البته این جریان مخالف، در زمان امام مجتبی‌(ع) به وجود نیامده بود؛ سالها قبل به وجود آمده بود. اگر کسی بخواهد قدری دور از ملاحظات اعتقادی و صرفاً متکی به شواهد تاریخی حرف بزند، شاید بتواند ادعا کند که این جریان، حتّی در دوران اسلام به وجود نیامده بود؛ بلکه ادامه‌یی بود از آنچه که در دوران نهضت پیامبر - یعنی دوران مکه - وجود داشت.
بعد از آن‌که خلافت در زمان عثمان - که از بنی‌امیه بود - به دست این قوم رسید، ابوسفیان - که در آن‌وقت، نابینا هم شده بود - با دوستانش دور هم نشسته بودند. پرسید: چه کسانی در جلسه هستند؟ پاسخ شنید که فلانی و فلانی و فلانی. وقتی که خاطر جمع شد همه خودی هستند و آدم بیگانه‌یی در جلسه نیست، به آنها خطاب کرد و گفت: «تلقّفنّها تلقّف الکرة»(۱). یعنی مثل توپ، حکومت را به هم پاس بدهید و نگذارید از دست شما خارج بشود! این قضیه را تواریخ سنی و شیعه نقل کرده‌اند. اینها مسایل اعتقادی نیست و ما اصلاً از دیدگاه اعتقادی بحث نمی‌کنیم؛ یعنی من خوش ندارم که مسایل را از آن دیدگاه بررسی کنم؛ بلکه فقط جنبه‌ی تاریخی آن را مطرح می‌کنم. البته ابوسفیان در آن‌وقت، مسلمان بود و اسلام آورده بود؛ منتها اسلامِ بعد از فتح یا مشرف به فتح. اسلامِ دوران غربت و ضعف نبود، اسلامِ بعد از قدرتِ اسلام بود. این جریان، در زمان امام حسن مجتبی‌(علیه‌الصّلاةوالسّلام) به اوج قدرت خودش رسید و همان جریانی بود که به شکل معاویةبن‌ابی‌سفیان، در مقابل امام حسن مجتبی‌(ع) ظاهر شد. این جریان، معارضه را شروع کرد؛ راه را بر حکومت اسلامی - یعنی اسلام به شکل حکومت - برید و قطع کرد و مشکلاتی فراهم نمود؛ تا آن‌جایی که عملاً مانع از پیشروی آن جریان حکومت اسلامی شد.
در باب صلح امام حسن(علیه‌السّلام)، این مسأله را بارها گفته‌ایم و در کتابها نوشته‌اند که هر کس - حتّی خود امیرالمؤمنین(ع) - هم اگر به جای امام حسن مجتبی‌(ع) بود و در آن شرایط قرار می‌گرفت، ممکن نبود کاری بکند، غیر از آن کاری که امام حسن کرد. هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که امام حسن، فلان گوشه‌ی کارش سؤال‌برانگیز است. نه، کار آن بزرگوار، صددرصد بر استدلال منطقیِ غیر قابل تخلف منطبق بود.
در بین آل رسول خدا(صلّی‌اللَّه‌علیه‌واله‌وسلّم)، پُرشورتر از همه کیست؟ شهادت‌آمیزترین زندگی را چه کسی داشته است؟ غیرتمندترین آنها برای حفظ دین در مقابل دشمن، برای حفظ دین چه کسی بوده است؟ حسین‌بن علی(علیه‌السّلام) بوده است. آن حضرت در این صلح، با امام حسن(ع) شریک بودند. صلح را تنها امام حسن نکرد؛ امام حسن و امام حسین این کار را کردند؛ منتها امام حسن(ع) جلو بود و امام حسین(ع) پشت سر او بود.

 

 

...


امام حسین(علیه‌السّلام)، جزو مدافعان ایده‌ی صلح امام حسن(ع) بود. وقتی که در یک مجلس خصوصی، یکی از یاران نزدیک - از این پُرشورها و پُرحماسه‌ها - به امام مجتبی‌(علیه‌الصّلاةوالسّلام) اعتراضی کرد، امام حسین با او برخورد کردند: «فغمز الحسین فی وجه حجر»(۲). هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که اگر امام حسین به جای امام حسن بود، این صلح انجام نمی‌گرفت. نخیر، امام حسین با امام حسن بود و این صلح انجام گرفت و اگر امام حسن(علیه‌السّلام) هم نبود و امام حسین(علیه‌السّلام) تنها بود، در آن شرایط، باز هم همین کار انجام می‌گرفت و صلح می‌شد.
صلح، عوامل خودش را داشت و هیچ تخلف و گزیری از آن نبود. آن روز، شهادت ممکن نبود. مرحوم «شیخ راضی آل یاسین»(رضوان‌اللَّه‌تعالی‌علیه)، در این کتاب «صلح الحسن» - که من بیست سال پیش، آن را ترجمه کردم و چاپ شده است - ثابت می‌کند که اصلاً جا برای شهادت نبود. هر کشته شدنی که شهادت نیست؛ کشته شدنِ با شرایطی، شهادت است. آن شرایط، در آن‌جا نبود و اگر امام حسن(علیه السّلام)، در آن روز کشته می‌شدند، شهید نشده بودند. امکان نداشت که آن روز کسی بتواند در آن شرایط، حرکت مصلحت‌آمیزی انجام بدهد که کشته بشود و اسمش شهادت باشد و انتحار نکرده باشد.
راجع به صلح، از ابعاد مختلف صحبت کرده‌ایم؛ اما حالا مسأله این است که بعد از صلح امام حسن مجتبی‌(علیه‌الصّلاةوالسّلام)، کار به شکلی هوشمندانه و زیرکانه تنظیم شد که اسلام و جریان اسلامی، وارد کانال آلوده‌یی که به نام خلافت - و در معنا سلطنت - به وجود آمده بود، نشود. این، هنر امام حسن مجتبی‌(علیه‌السّلام) بود. امام حسن مجتبی‌ کاری کرد که جریان اصیل اسلام - که از مکه شروع شده بود و به حکومت اسلامی و به زمان امیرالمؤمنین و زمان خود او رسیده بود - در مجرای دیگری، جریان پیدا بکند؛ منتها اگر نه به شکل حکومت - زیرا ممکن نبود - لااقل دوباره به شکل نهضت جریان پیدا کند. این، دوره‌ی سوم اسلام است.
اسلام، دوباره نهضت شد. اسلام ناب، اسلام اصیل، اسلام ظلم‌ستیز، اسلام سازش‌ناپذیر، اسلام دور از تحریف و مبرّا از این‌که بازیچه‌ی دست هواها و هوسها بشود، باقی ماند؛ اما در شکل نهضت باقی ماند. یعنی در زمان امام حسن(علیه الصّلاةوالسّلام)، تفکر انقلابیِ اسلامی - که دوره‌یی را طی کرده بود و به قدرت و حکومت رسیده بود - دوباره برگشت و یک نهضت شد. البته در این دوره، کار این نهضت، به مراتب مشکلتر از دوره‌ی خود پیامبر بود؛ زیرا شعارها در دست کسانی بود که لباس مذهب را بر تن کرده بودند؛ درحالی‌که از مذهب نبودند. مشکلیِ کار ائمه‌ی هدی‌(علیهم‌السّلام)، این‌جا بود.
البته من از مجموعه‌ی روایات و زندگی ائمه(علیهم‌السّلام) این‌طور استنباط کرده‌ام که این بزرگواران، از روز صلح امام مجتبی‌(علیه‌الصّلاةوالسّلام) تا اواخر، دایماً درصدد بوده‌اند که این نهضت را مجدداً به شکل حکومت علوی و اسلامی در بیاورند و سر پا کنند. در این زمینه، روایاتی هم داریم. البته ممکن است بعضی دیگر، این نکته را این‌طور نبینند و طور دیگری ملاحظه بکنند؛ اما تشخیص من این است. ائمه می‌خواستند که نهضت، مجدداً به حکومت و جریان اصیل اسلامی تبدیل بشود و آن جریان اسلامی که از آغشته شدن و آمیخته شدن و آلوده شدن به آلودگیهای هواهای نفسانی دور است، روی کار بیاید؛ ولی این کار، کار مشکلی است.
در دوران دوم نهضت - یعنی دوران خلافت خلفای سفیانی و مروانی و عباسی - مهمترین چیزی که مردم احتیاج داشتند، این بود که اصالتهای اسلام و جرقه‌های اسلام اصیل و قرآنی را در لابلای حرفهای گوناگون و پراکنده ببینند و بشناسند و اشتباه نکنند. بی‌خود نیست که ادیان، این‌همه روی تعقل و تدبر تکیه کرده‌اند. بی‌خود نیست که در قرآن کریم، این‌همه روی تفکر و تعقل و تدبر انسانها تکیه شده است؛ آن هم درباره‌ی اصلیترین موضوعات دین، یعنی توحید.
توحید، فقط این نیست که بگوییم خدایی هست، آن هم یکی است و دو نیست. این، صورت توحید است. باطن توحید، اقیانوس بیکرانه‌یی است که اولیای خدا در آن غرق می‌شوند. توحید، وادی بسیار با عظمتی است؛ اما در چنین وادی با عظمتی، باز از مؤمنین و مسلمین و موحدین خواسته‌اند که با تکیه به تفکر و تدبر و تعقل، پیش بروند. واقعاً هم عقل و تفکر می‌تواند انسان را پیش ببرد. البته در مراحل مختلف، عقل به نور وحی و نور معرفت و آموزشهای اولیای خدا، تجهیز و تغذیه می‌شود؛ لیکن بالاخره آنچه که پیش می‌رود، عقل است. بدون عقل، نمی‌شود هیچ جا رفت.
ملت اسلامی، در تمام دوران چندصدساله‌یی که چیزی به نام خلافت، بر او حکومت می‌کرد، یعنی تا قرن هفتم که خلافت عباسی ادامه داشت (البته بعد از انقراض خلافت عباسی، باز در گوشه و کنار، چیزهایی به نام خلافت وجود داشت؛ مثل زمان ممالیک در مصر و تا مدتها بعد هم در بلاد عثمانی و جاهای دیگر) آن چیزی که مردم احتیاج داشتند بفهمند، این بوده که عقل را قاضی کنند، تا بدانند آیا نظر اسلام و قرآن و کتاب الهی و احادیث مسلّمه راجع به اولیای امور، با واقعیت موجود تطبیق می‌کند، یا نه. این، چیز خیلی مهمی است.
به نظر من، امروز هم مسلمانان همین را کم دارند. امروز، جوامع اسلامی و کسانی که گمان می‌کنند در نظامهایی که امروز در دنیا به نام اسلام وجود دارد، تعهدی دارند؛ مثل بسیاری از علما و متدینان، بسیاری از توده‌های مردم، مقدسان و غیرمقدسان - به آنهایی که لاابالیند و به فکر حاکمیت دین نیستند و تعهدی برای خودشان قایل نمی‌باشند، کاری نداریم و فعلاً در این بحث، وارد نیستند - اگر اینها فقط فکر کنند ببینند، آیا آن نظامی که اسلام خواسته، آن مدیریتی که اسلام برای نظام اسلامی خواسته - که این دومی آسانتر است - با آنچه که آنها با آن روبه‌رو هستند، تطبیق می‌کند یا نه، برایشان مسأله روشن خواهد شد.
دوران خلافت مروانی و سفیانی و عباسی، دورانی بود که ارزشهای اسلامی از محتوای واقعی خودشان خالی شدند. صورتهایی باقی ماند؛ ولی محتواها، به محتواهای جاهلی و شیطانی تبدیل شد. آن دستگاهی که می‌خواست انسانها را عاقل، متعبد، مؤمن، آزاد، دور از آلایشها، خاضعِ عنداللَّه و متکبر در مقابل متکبران تربیت کند و بسازد - که بهترینش، همان دستگاه مدیریت اسلامی در زمان پیامبر(ص) بود - به دستگاهی تبدیل شد که انسانها را با تدابیر گوناگون، اهل دنیا و هوی‌ و شهوات و تملق و دوری از معنویات و انسانهای بی‌شخصیت و فاسق و فاسدی می‌ساخت و رشد می‌داد. متأسفانه، در تمام دوران خلافت اموی و عباسی، این‌طور بود.
در کتابهای تاریخ، چیزهایی نوشتند که اگر بخواهیم آنها را بگوییم، خیلی طول می‌کشد. از زمان خود معاویه هم شروع شد. معاویه را معروفش کردند؛ یعنی مورخان نوشتند که او آدمی حلیم و باظرفیت بوده و به مخالفانش اجازه می‌داده که در مقابلش حرف بزنند و هرچه می‌خواهند، بگویند. البته در برهه‌یی از زمان و در اوایل کارش، شاید همین‌طور هم بوده است؛ لیکن در کنار این بُعد، ابعاد دیگر شخصیت او را کمتر نوشته‌اند: این‌که او چه‌طور اشخاص و رؤسا و وجوه و رجال را وادار می‌کرد که از عقاید و ایمان خودشان دست بکشند و حتّی در راه مقابله‌ی با حق، تجهیز بشوند. اینها را خیلیها ننوشته‌اند. البته باز هم در تاریخ ثبت است و همینهایی را هم که ما الان می‌دانیم، باز یک عده نوشته‌اند.
مردمانی که در آن دستگاهها پرورش پیدا می‌کردند، عادت داده می‌شدند که هیچ‌چیزی را برخلاف میل و هوای خلیفه، بر زبان نیاورند. این، چه جامعه‌یی است؟! این، چه‌طور انسانی است؟! این، چه‌طور اراده‌ی الهی و اسلامی در انسانهاست که بخواهند مفاسد را اصلاح کنند و از بین ببرند و جامعه را جامعه‌یی الهی درست کنند؟ آیا چنین چیزی، ممکن است؟
«جاحظ» و یا شاید «ابوالفرج اصفهانی» نقل می‌کند که معاویه در دوران خلافتش، با اسب به مکه می‌رفت. یکی از رجالِ آن روز هم در کنار او بود. معاویه سرگرم صحبت با آن شخص بود. پشت سر اینها هم عده‌یی می‌آمدند. معاویه مفاخر اموی جاهلی خودش را نقل می‌کرد که در جاهلیت، این‌جا این‌طوری بود، آن‌طوری بود، پدر من - ابوسفیان - چنین کرد، چنان کرد. بچه‌ها هم در مسیر، بازی می‌کردند و ظاهراً سنگ می‌انداختند. در این بین، سنگی به پیشانی کسی که کنار معاویه اسب می‌راند و حرکت می‌کرد، خورد و خون جاری شد. او چیزی نگفت و حرف معاویه را قطع نکرد و تحمل کرد. خون، روی صورت و محاسنش ریخت. معاویه همین‌طور که سرگرم صحبت بود، ناگهان به طرف این مرد برگشت و دید خون روی صورت اوست. گفت: از پیشانی تو خون می‌ریزد. آن فرد، در جواب معاویه گفت: خون؟! از صورت من؟! کو؟ کجا؟ وانمود کرد که از بس مجذوب معاویه بوده، خوردن این سنگ و مجروح شدن پیشانی و ریختن خون را نفهمیده است! معاویه گفت: عجب، سنگ به پیشانیت خورده، ولی تو نفهمیدی؟! گفت: نه، من نفهمیدم. دست زد و گفت: عجب، خون؟! بعد به جان معاویه و یا به مقدسات قسم خورد که تا وقتی تو نگفتی، شیرینیِ کلام تو نگذاشت که بفهمم خون جاری شده است! معاویه پرسید: سهم عطیه‌ات در بیت‌المال، چه‌قدر است؟ مثلاً گفت: فلان قدر. معاویه گفت: به تو ظلم کرده‌اند، این را باید سه برابر کنند! این، فرهنگ حاکم بر دستگاه حکومت معاویه بود.
کسانی که در این دوران، تملق رؤسا و خلفا را می‌گفتند، کارها در دست آنها بود. کارها بر اساس صلاحیت و شایستگیشان واگذار نمی‌شد. اصولاً عرب، به اصل و نسب خیلی اهمیت می‌دهد. فلان کس، از کدام خانواده است؟ پدرانش، چه کسانی بودند؟ اینها حتّی رعایت اصل و نسب را هم نمی‌کردند. «خالدبن عبداللَّه قصری» که در زمان عبدالملک، مدتی حاکم عراق و کوفه بود و خیلی هم ظلم و سوء استفاده کرد، در کتابها نوشته‌اند که آدمِ بی‌سروپایی بود و کسی نبود که او را به خاطر اصل و نسبش به این کار گماشته باشند؛ اما صرفاً چون نزدیک بود، به این سمت رسیده بود.
درباره‌ی «خالدبن عبداللَّه قصری» نوشته‌اند که کسی بود که می‌گفت، خلافت از نبوت بالاتر است: «کان یفضل الخلافة علی النّبوّة»! استدلال هم می‌کرد و می‌گفت: وقتی شما به مسافرت بروید، کسی را به عنوان خلیفه و جانشین خودتان می‌گمارید که به کارهای خانه و دکانتان رسیدگی کند؛ این خلیفه است. بعد که به مسافرت رفتید، مثلاً کاغذی هم می‌فرستید و پیغامی هم به یک نفر می‌دهید که می‌آورد؛ آن رسول است. حالا کدام بالاتر است؟! کدام به شما نزدیکتر است؟! آن کس که شما در رأس خانواده‌تان گذاشتید، یا آن کس که یک کاغذ دادید، تا برای شما بیاورد؟! با این استدلال عوامانه‌ی ابلهانه، می‌خواست ثابت بکند که خلیفه از پیامبر بالاتر است! به چنین آدمی که چنین ایده‌یی را تبلیغ می‌کرد، پاداش می‌داد.
در زمان عبدالملک و بعضی پسرهای او، یک نفر به نام «یوسف‌بن عمر ثقفی» را مدتهای مدید بر عراق گماشتند. او سالها حاکم و والی عراق بود. این شخص، آدم عقده‌ییِ بدبختی بود که از عقده‌یی بودنش، چیزهایی نقل کرده‌اند. مرد کوچک‌جثه و کوچک اندامی بود که عقده‌ی کوچکیِ جثه‌ی خودش را داشت. وقتی که پارچه‌یی به خیاط می‌داد تا بدوزد، از خیاط سؤال می‌کرد که آیا این پارچه به اندازه‌ی تن من است؟ خیاط به این پارچه نگاه می‌کرد و اگر مثلاً می‌گفت این پارچه برای اندام شما اندازه است و بلکه زیاد هم می‌آید، فوراً پارچه را از این خیاط می‌گرفت و دستور می‌داد که او را مجازات هم بکنند! خیاطها این قضیه را فهمیده بودند. به همین خاطر، وقتی پارچه‌یی را به خیاط عرضه می‌کرد و می‌گفت برای من بس است یا نه، خیاط نگاه می‌کرد و می‌گفت نه، این پارچه ظاهراً برای هیکل و جثه‌ی شما کم بیاید و باید خیلی زحمت بکشیم، تا آن را مناسب تن شما در بیاوریم! او هم با این‌که می‌دانست خیاط دروغ می‌گوید، ولی خوشش می‌آمد؛ این‌قدر احمق بود! او همان کسی است که زیدبن‌علی(علیه‌الصّلاةوالسّلام) را در کوفه به شهادت رساند. چنین کسی، سالها بر جان و مال و عِرض مردم مسلط بود. نه یک اصل و نسب درستی، نه یک سواد درستی، نه یک فهم درستی داشت؛ ولی چون به رأس قدرت وابسته بود، به این سمت گماشته شده بود. اینها آفت است. اینها برای یک نظام، بزرگترین آفتهاست.
این جریان، همین‌طور ادامه پیدا کرد. در کنار این،جریان مسلمانیِ اصیل، جریان اسلام ارزشی، جریان اسلام قرآنی - که هیچ‌وقت با آن جریان حاکم، اما ضد ارزشها کنار نمی‌آمد - نیز ادامه پیدا کرد که مصداق بارز آن، ائمه‌ی هدی‌(علیهم‌الصّلاةو السّلام) و بسیاری از مسلمانانِ همراه آنان بودند. به برکت امام حسن مجتبی‌(علیه الصّلاةوالسّلام)، این جریان ارزشی نهضت اسلامی، اسلام را حفظ کرد. اگر امام مجتبی‌ این صلح را انجام نمی‌داد، آن اسلام ارزشیِ نهضتی باقی نمی‌ماند و از بین می‌رفت؛ چون معاویه بالاخره غلبه پیدا می‌کرد.
وضعیت، وضعیتی نبود که امکان داشته باشد امام حسن مجتبی‌(علیه‌السّلام) غلبه پیدا کند. همه‌ی عوامل، در جهت عکس غلبه‌ی امام مجتبی‌(علیه‌السّلام) بود. معاویه غلبه پیدا می‌کرد؛ چون دستگاه تبلیغات در اختیار او بود. چهره‌ی او در اسلام، چهره‌یی نبود که نتوانند موجه کنند و نشان بدهند. اگر امام حسن(ع) صلح نمی‌کرد، تمام ارکان خاندان پیامبر(ص) را از بین می‌بردند و کسی را باقی نمی‌گذاشتند که حافظ نظام ارزشی اصیل اسلام باشد. همه چیز بکلی از بین می‌رفت و ذکر اسلام برمی‌افتاد و نوبت به جریان عاشورا هم نمی‌رسید.
اگر بنا بود امام مجتبی‌(علیه‌السّلام)، جنگ با معاویه را ادامه بدهد و به شهادت خاندان پیامبر منتهی بشود، امام حسین(ع) هم باید در همین ماجرا کشته می‌شد، اصحاب برجسته هم باید کشته می‌شدند، «حجربن‌عدی»ها هم باید کشته می‌شدند، همه باید از بین می‌رفتند و کسی که بماند و بتواند از فرصتها استفاده بکند و اسلام را در شکل ارزشیِ خودش باز هم حفظ کند، دیگر باقی نمی‌ماند. این، حق عظیمی است که امام مجتبی‌(علیه‌الصّلاةوالسّلام) بر بقای اسلام دارد.
این هم یک بُعد دیگر از زندگی امام مجتبی‌(علیه‌الصّلاةوالسّلام) و صلح آن بزرگوار است که امیدواریم خداوند به همه‌ی ما بصیرتی عنایت کند، تا بتوانیم این بزرگوار را بشناسیم و نگذاریم پرده‌ی جهالت و غبار بدشناختی‌یی که تا مدتها بر چهره‌ی آن بزرگوار بوده، باقی بماند. یعنی حقیقت را باید همه بفهمند و بدانند که صلح امام مجتبی‌(علیه‌الصّلاةوالسّلام)، همان‌قدر ارزش داشت که شهادت برادر بزرگوارش، امام حسین(علیه‌الصّلاةوالسّلام) ارزش داشت. و همان‌قدر که آن شهادت به اسلام خدمت کرد، آن صلح هم همان‌قدر یا بیشتر به اسلام خدمت کرد.

منبع:khamenei.ir


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...

18
مهر

«تحلیل جامع از امامت طولانی حضرت مهدی سلام الله علیه از سال «255 تا 1445ه.ق»| «قسمت نهم

 ((تحلیل ظهور یمانی پیش از ظهور امام مهدی علیه السلام)) 
نهمین پرسش این است یمانی کیست؟ و زمان ظهورش چه زمانی است؟ رابطه مدعیان یمانی با علامت ظهور چیست؟ اگر بخواهیم پاسخ این پرسش را دریافت نمائیم و کذب مدعیان یمانی رابشناسیم توجه به چند نکته لازم است.

 

 

 

 

نکته اول؛ این است با توجه به این نکته که در منابع اهل سنت (15) روایت و در منابع شیعه (8) روایت در رابطه با ظهور یمانی قبل از ظهور امام مهدی علیه السلام وجودارد، هرچند ممکن است همه اینها صحیحه نباشند ولی دربینشان روایت صحیحه وجود دارد پس نمی توان اصل علائم بودن ((ظهور یمانی)) را انکار و نفی نمود.

نکته دوم‌؛ همچنین با تامل در روایات باب یمانی نمی توان این حقیقت را نادیده انگاشت ظهور یمانی از علائم قطعیه حتمیه است، و این قیام و ظهور هم زمان با قیام سفیانی رخ می دهد.

از همین رو شیخ صدوق در کتاب کمال الدین، با سلسه اسنادش از امام صادق در حدیث معتبری نقل کرده است: ((قَبْلَ قِیامِ الْقَائِمِ خَمْسُ عَلَامَاتٍ مَحْتُومَاتٍ الْیمَانِی وَ السُّفْیانِی وَ الصَّیحَةُ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّكِیةِ وَ الْخَسْفُ بِالْبَیدَاء:..( شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج 2، ص 650، ب 57، ح 7) پیش از قیام قائم پنج نشانه حتمی است: یمانی، سفیانی، صحیه آسمانی، شهادت نفس زکیه و خسف بیداء)).

در روایتی از امام صادق علیه‌السلام، نیز نقل شده است: ((النِّدَاءُ مِنَ الْمَحْتُومِ وَ السُّفْيَانِيُّ مِنَ الْمَحْتُومِ وَ الْيَمَانِيُّ مِنَ الْمَحْتُومِ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّكِيَّةِ مِنَ الْمَحْتُومِ وَ كَفٌّ يَطْلُعُ مِنَ السَّمَاءِ مِنَ الْمَحْتُوم: ( الغيبة، ج2، ص252) :ندای آسمانی، حتمی است، خروج سفیانی، حتمی است، خروج یمانی، حتمی است، شهادت نفس زکیه، حتمی است، آشکارشدن دستی در آسمان، حتمی است)).

نکته سوم؛ این است نام یمانی در روایات شیعه نیامده است اگر اسمی چون حسین آمده در غیر روایت است و آنچه در روایت امده القابی چون((جهاء، منصور، قحطانی)) است از همین رو امام باقر علیه فرمود: إذا ظَهَرَ السُّفیانیُّ علی الابقعِ والمنصورِ الیمانیِّ، خَرَجَ الترکُ والرومُ فظهر علیهم السفیانیُّ؛ (معجم احادیث الامام المهدی، ج 3، ص 275) چون سفیانی بر ابقع و منصور یمانی پیروز شود، ترک و روم قیام می‌کنند و سفیانی بر آنها نیز پیروز می‌شود.

در حدیث دیگری فرموده‌اند: ((…ثم یسیر الیهم منصورُ الیمانیُّ من صنعاءَ بجنوده؛ (معجم احادیث الامام المهدی، ج 3، ص 276.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در وصف اهل یمن فرموده‌اند: ((قوم رقیقةُ قلوبُهم راسخٌ ایمانُهم و منهم المنصورُ یخرُجُ فی سبعین الفاً ینصُرُ خَلَفی و خلف وصیّی؛ (نعمانی، الغیبة، ص 58) مردم سرزمین یمن قلب‌هایی رقیق و ایمان‌هایی استوار دارند. منصور که با هفتاد هزار نفر قیام می‌کند و جانشین من و جانشین وصی مرا یاری می‌دهد، از آنهاست.))

مسلم در صحاح خود از ابوهریره از پیامبر چنین نقل کرده است: لاتَذهَبُ الایّامُ واللیالیُّ حَتّی یَملُکَ رَجُلٌ یُقالُ له جَهجاه؛ (ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج 6، ص 397) روزها و شب‌ها به پایان نمی‌رسند تا مردی که به او جهجاه گویند به حکومت رسد.

نکته چهارم؛ در کلمات غیر معصومان و در منابع حدیثی اهل سنّت، اشاره هایی به نام یمانی شده است که نام یمانی، حسن یا حسن است. از جمله: علامه مجلسی از کتاب مشارق الانوار برسی، از کعب بن حارث از سطیح کاهن (یکی از پیشگویان غیرمسلمان)، چنین نقل می‌کند: (… ثُمَّ یَخرُجُ مِن صَنعاءِ الیَمَنِ أبیَضُ کالقُطنِ اسمُهُ حسینٌ اَو حَسَنٌ فَیُذهَبُ بِخُروجِهِ غَمرُ الفِتَنِ فَهُناکَ یَظهَرُ مُبارَکاً زکیّاً و هادیاً مهدیّاً: (بحارالانوار، ج 51، ص 162) سپس از صنعاء یمن مردی (با پرچم) سفید، بسان پنبه به نام حسین یا حسن، قیام می‌کند و با قیام او سختی فتنه‌ها پایان می‌یابد. در این هنگام شخصیت مبارک و پاک و هدایت کننده و هدایت شده (امام عصر) ظهور می‌کند.

نکته پنجم‌؛ با اینکه ظهور یمانی از علائم حتمیه ولی در عین حال نامش به صورت معین در روایت نیامده است به یک ضابطه کلی می رسیم و ان اینکه ((اهل بيت(ع) به خاطر حفظ جان و دور ساختن خطر‌ها از شخصیت های مثبت عصر ظهور مثل یمانی، با عدم ذكر نام اصلی و واقعی، توجه داشته‌اند که مبادا دشمنان و مدعیان دروغین، سوءاستفاده کنند. امّا در مقابل شخصيت‌هايی كه نقش منفی در ظهور دارند، مثل سفیانی، به عنوان خطری كه حقيقت را تهديد میكنند، از طرف اهل بیت، دقيقاً معرفی شده‌اند تا مردم آنها را به خوبی بشناسند و در جرگه ياران آنها در نيايند))

نکته ششم؛ هرچند در بعضی از روایت مکان ظهور یمانی عراق آمده است ولی انچه مشهور است و روایات صحیحه ان را تایید می کند انست محل ظهور یمانی ((یمن)) است و زمان قیامش نیز شش ماه قبل از ظهور حضرت ولی عصر ارواحنا له الفدا است، و منطقه درگیری یمانی با سفیانی، مناطق شام (سوریه) و یمن، هستند. زیرا هر یک از این دو منطقه، دارای موقعیت جغرافیایی و لجستیکی خاصّی هستند. 

منطقه شام و سوریه، طبق احادیث، محلّ تجمع گروه‌های تندرو و ضدّ اهلبیت به رهبری سفیانی، است. جدا از این، یهودیان نیز نزدیک آنجا هستند و در تحرکات سفیانی، بی‌تأثیر نیستند. و منطقه یمن، نیز به عنوان ذخیره الهی، دور از مناطق و تجمع دشمنان اهل بیت، محلی برای پیشروی نیروهای شیعه برای رسیدن به مکه و یاری امام عصر(عج)، می باشد.
‌از همین رو روایات متعددی، مکان قیام یمانی و محل پیدایش جنبش او را از منطقه یمن، دانسته‌اند؛

1- امام باقر علیه‌السلام در پاسخ این سؤال که قائم، چه زمانی قیام می‌کنند، فرمودند:((و خروجُ السفیانیِّ من الشامِ والیمانیِّ من الیمن و خسفٌ بالبیداءِ. (ارشاد، ج2، ص375) هنگام خروج سفیانی از شام و خروج یمانی از یمن و فرو رفتن [سپاه سفیانی] در سرزمین بیداء.)).

2- امام صادق علیه‌السلام فرموده‌اند: ((و خروجُ الیمانیِّ من الیمنِ مع الرایاتِ البیضِ.(نیشابوری، فضل بن شاذان، مختصر اثبات الرجعه، به نقل از: مجله تراثنا، سال دوم، شماره۴، ص۴۵۵.):قیام یمانی از یمن همراه با پرچم‌های سفید خواهد بود)).

3- امام باقر علیه‌السلام فرمودند: ((و إن من علاماتِ خروجِه خروجُ السفیانیِّ من الشام و خروجُ الیمانیِّ [من الیمن] و منادٍ ینادی مِن السماءِ.((بحار ج22، ص122)) و از نشانه‌های خروج امام مهدی علیه‌السلام خروج سفیانی از شام و خروج یمانی [از یمن] و ندا دهنده‌ای است که از آسمان ندا می‌دهد.

4- روایت دیگری که احتمالاً مضمون یاد شده را تأیید می‌کند، این حدیث امام باقر علیه‌السلام است ((… و خروجُ رجلٍ من وُلد عَمّی زیدٍ بالیمنِ.(سید بن طاوس، فلاح السائل، ص 171.) و قیام مردی از خاندان عمویم زید در یمن است)).

نکته هفتم؛ باتامل دراین روایات به اینکه ((نام یمانی)) در روایات نیامده است، قیام یمانی نیز از ((یمن)) است نه عراق، زمان قیام یمانی هم زمان باخروج(( سفیانی)) است به نتیجه مهمی می رسیم و ان اینکه آنچه که امروز در عراق ((شیخ حیدر المنشداوی)) و ((احمد الحسن الیمانی)) و ((سید محمد بن عبدالرضا بن محمد الصرخی» مدعی اند و هرکدام خودرا ((یمانی)) و یا وصی و نماینده امام عصر علیه السلام معرفی می نمایند نه تنها هیچ نسبت وسنخیتی با ((یمانی)) در روایت ندارند بلکه انان شیادان کاملا حرفه ای برای فرقه سازی هستند که غرض و هدفشان جز مطرح کردن خود با سوء استفاد ه از مقدسات نیست و هرکسی کمترین شناخت نسبت به علائم ظهور و نیز توجه به نکات شش گانه داشته باشد به آسانی می یابد که اینان مدعیان کاذب و دروغگو می باشند.

منبع:«تحلیل جامع از امامت طولانی حضرت مهدی سلام الله علیه از سال «255 تا 1445ه.ق»/ سید محمدتقی قادری»


free b2evolution skin


فرم در حال بارگذاری ...